یادداشت های یک مدیر عامل
فیلم مالیخولیای فرشتگان، دروازه ای به سوی جهنم
شاید دعوت به دیدن فیلمی با امتیاز 3 از 10 در IMDB تعجب برانگیز به نظر برسد. با این حال فیلم آلمانی Melancholie der Engel (The Angels' Melancholia) از آن دسته فیلم هایی است که طیفهای مختلفی از مخاطبین ندارد. صفر و یک است. یا بعد از دیدن بخش های ابتدایی فیلم با خشم و اضطراب از دیدنش منصرف می شوید و لعنت نثار کسی می کنید که این فیلم را به شما معرفی کرده یا تا انتها با آن همراه می شوید و تمام وجود خود را به تاریکی می سپارید و تا هفته یا شاید ماهها به صحنه هایی که دیدهاید فکر می کنید و به لایه های پنهان آن میاندیشید.

اگر از آن دسته مخاطبینی هستید که به دنبال دیدن فیلمی مفرح برای یک عصر جمعه در کنار خانواده می گردید، من اصلا دیدن این فیلم را به شما توصیه نمی کنم. این فیلم به شکلی عریان شما را در مقابل خودتان به عنوان انسان قرار می دهد.
اخبار ناگواری که از گوشه گوشه دنیا در خبرها درز پیدا می کند و روح شما را خراش می دهد، همه بصورت یکجا در این فیلم جمع شده اند. اما موضوع فیلم به همین سادگی، یعنی گردآوری صحنه دهشتناک در کنار هم نیست.
در فیلم مالیخولیای فرشتگان، هر چهار ترس اساسی انسان یعنی مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی گرد هم آورده شده اند و شخصیت های فیلم با آن دست و پنج نرم می کنند. چهار کارکتر اصلی نمادی از این چهار هراس هستند. کیتز با مرگ، بروث با آزادی، آنیا با تنهایی و هینریش با پوچی. این چهار نفر تجسد این جمله هستند:
"بصورت تصادفی به این جهان فاقد معنا پرتاپ شده اند و چارهای جز جعل معنا برای آن ندارد."
داستان فیلم از آنجایی شروع می شود که دو دوست قدیمی، یعنی کیتز و بروث همدیگر را ملاقات می کنند و تصمیم می گیرند تا آخرین روزهای زندگی خود را در خانه ای قدیمی که پیشتر اتفاقاتی در آن افتاده با هم سپری کنند. از همین رو دوستانی قدیمی را دور هم جمع می کنند. در ابتدا کیتز، بروث و آنیا به همراه دو دختری فریب خورده یعنی ملانی و بیانسا وارد خانه قدیمی می شوند. و سپس هینریش که از او در فیلم به عنوان یک هنرمند یاد می شود به همراه کلاریس به آنها می پیوندد. از هیرنریش به عنوان یادش می شود که کسی هنرش را نمی شناسد. اما در واقع یک شکنجهگر است. پیرمردی در ظاهر مهربان که در لحظات مختلفی فکر می کنی، می تواند خط سیر داستان را عوض کند. و کلاریس، دختری بر روی ویلچر که تنها توانش دفع ادرار و مدفوعش از طریق کیسه های متصل به او می باشد.

در فیلم مالیخولیای فرشتگان که توسط ماریان دورا(Marian Dora) ساخته شده، شاهد صحنه هایی هستید که اگر خود را با فیلم همراه نکنید، توانایی دیدن و ادامه دادن آن را نخواهید داشت. صحنه هایی شامل کوپروفیلیا(مدفوعدوستی یا مدفوعخواری)، ارولاگنیا(ادراردوستی یا ادرارخواری)، زوسادیسم(حیوانآزاری)، زندهشکافی، رفتارهای سادیستیک و مازوخیستی، نوزاد آزاری، معلول آزاری، پیرآزاری، قتل و شکنجه. و همه اینها در زیر سایه ای جهت فرار از رنج ترس های اساسی است که با کامیابی جنسی همراه می شود. آنها از تنهایی وحشت دارند و نیازمند حضور دیگران هستند تا هستی خود را اثبات کنند. شاید به همین دلیل است که ملانی و بیانسا می ربایند و با خود همراه می کنند.

به نظر فرانکل نبودن معنا در زندگی موجب روان نژندی است. او این نوع روان نژندی را «روان نژد ذهن زاد» می خواند که این حالت حاصل نبودن معنا و مقصود در زندگی و احساس تهی بودن است. چنین فردی در «خلاء وجودی» به سر می برد. زمانی که معنا خواهی انسان با ناکامی مواجه گردد، ناکامی وجودی یا هستی نژندی عارض شخص می گردد، در این صورت دچار سرگردانی می شود و احساس تنهایی، جدایی از دیگران، بی هدفی، پوچی و یأس می شود. چنین افرادی برای زندگی ارزشی قائل نیستند و هیچ چیز برای آنها جذابیتی ندارد و آنان را پایبند نمی سازد. فرانکل این نوع نوروز را ناشی از ناتوانی فرد در یافتن معنا و مفهومی برای زندگی می داند ، نه معلول تمایلات و اپس زده و یا خاطرات تلخ گذشته. خلاء وجودی غالباً به شکل ملالت و بی حوصلگی نمایان می گردد گاه نیز ممکن است به صورت پول پرستی و یا افراط در اعمال جنسی، تنها به خاطر لذت جویی عاری از انسانیت جلوه گر شود، که در این حالت فردی که از خلاء وجودی رنج می برد اسیر شهوات خویش می گردد.

در ابتدای فیلم بروث و کیتز، دو دختر را به یک مشروب فروشی دعوت می کنند. بروث می گوید:
"زندگی من تغییر کرده. یا بجاش زندگیم احساساتم رو کم کرده. یه جور پوچی درونی حس میکنم. چیزی نیست که تصورشو بکنم که بتونه، این خلاء رو پر کنه."
در ادامه در حالیکه بروث، کیتز و آنیا، ملانی و بیانسا را به سمت خانه قدیمی می برند، صدایی از رادیو پخش می شود:
"به هرحال، زندگی دیگه برای هممون، همون نیست. ترس مداوم یه بخشی از زندگیمونه."
در شب دوم، جمع کامل می شود و بروث برنامه را آغاز می کند. از مصرف الکل و کوکائین تا تریاک. و سپس کیتز شروع به ایجاد زخم های عمیق بر روی سینه های آنیا می کند و به کامیابی جنسی می رسد.
در لحظه لحظه این فیلم، با خود تکرار خواهید کرد از انسان چه عمل دیگری بر خواهد آمد؟ و تا انتهای فیلم هر لحظه شما با صحنه ای روبرو می شوید که می تواند تا روزها و ماهها تصویرش در ذهن شما حک شود.
در اکثر فریم ها شاهد تصاویر با شات نزدیک(کلوزآپ)، شات خیلی نزدیک یا شات نقطه دید(POV) هستیم. کارگردان با گرفتن این تصاویر، مشخصا شما را در به عنوان هر یک شخصیت ها به داخل هر یک از سکانس ها فرا می خواند تا از اعماق وجودی انسان در زمانی که مرزهای آزادی بی کران می شود با خبر شوید. جایی که پوچی منزل می گزیند و هر یک از شخصیت ها با بیان استدلال های فلسفی، اخلاق را تا منتهی الیه نسبیگراییاش پیش می برند.

در بخشی از فیلم در حالی که آنیا نیاز به کامیابی جنسی دارد رو به کیتز می کند و می گوید من داغم و در حالیکه کیتز در تلاش است تا آنیا را کامیاب کند، آنیا می گوید:
"بدن من تنهاست، بی اعصاب، بی قلب، بی مغز، بی خون، بی سینه، بی شکم، بی روده، بی کون. کل بدنم پوسیده، فقط پوست و استخون از بدنم مونده، بی روح، بی خدا، بی شیطان، بدون وجود. هیچی دور و ورم نیست من کاملا تنهام. از هیچ مرگ طبیعیای نمی میرم. محکوم به زندگی ابدی یه مجازات وحشتناکه. سرگردانی ابدی."

هر چند این فیلم در ژانر وحشت طبقه بندی شده است، اما باید گفت با تمام فیلم هایی که شاید از این ژانر دیده اید تفاوت اساسی دارد. این فیلم وحشت آفرین نیست، بلکه آزاردهنده است. آزاردهنده از آن رو که شما را بی پرده با رنج هستی روبرو می کند.
پانوشت:
جوایز: این فیلم در سال 2009 برنده بهترین فیلم مستقل بین المللی در فستیوال نیویورک شد.
حضور یک ایرانی در بخش بازیگران برتر: در سایت IMDB در بخش بازیگران برتر نامی غریب به چشم می خورد. مسعود توصیفیان که عنوان هیچ شخصیتی برای وی ذکر نشده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
برساخت اجتماعیِ خلاقیت در نقد رویکردهای روانشناختی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلمه چیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب «صراحت تمام عیار»- بخش 1- ایجاد روابط صریح و قاطعانه