تحلیل داستان «یک برخورد» اثر جیمز جویس در مجموعه دوبلینی ها

شخصیت‌ها

راوی

پسر جوانی که در حین فرار از مدرسه یک مکالمه عجیبی را با یک مرد پیر و منحرف تجربه می کند. پسری بی‌حوصله که از سر و کله زدن با درسها خسته شده و رویای فرار را در سرش می پروراند. و زمانی که بازی‌های خیالیش در برآورده کردن اشتیاق او برای ماجراجویی شکست می‌خورند، با یکی از دوستان واقعی اش برنامه فرار از مدرسه را می چیند تا یک روز را در دوبلین بگذراند.

داستان یک برخورد اثر جیمز جویس
داستان یک برخورد اثر جیمز جویس


ماهونی

ماهونی دوست راوی در داستان است. وقتی ماهونی و راوی در حال استراحت هستند، پیرمرد عجیبی به آنها نزدیک می شود. در یک لحظه ماهونی به دنبال گربه ای می دود و راوی و پیرمرد را تنها می گذارد.

جو دیلون

دیلون دیگر دوست ماهونی است و قرار است آنها را در فرار از مدرسه همراهی کند اما این کار را نمی کند. پسر خپله ای که بچه ها را با غرب وحشی آشنا کرده و بچه های مدرسه در خانه آنها بازی می کردند. دیلون آخرسر در دستگاه کشیشی شغلی را برای خود دست و پا می کند.

پیرمرد

مرد پیر و غریبه ای که به ماهونی و راوی نزدیک می شود. و از آنها در مورد کتاب‌هایی که آن‌ها می‌خوانند سوال می کند و سپس از آن‌ها می‌پرسد که آیا دوست دختر دارند یا نه. بعد از مدتی، مرد از کنار آنها می رود و کاری انجام می‌دهد که پسرها آن را "عجیب" می‌یابند.

تحلیل داستان

جویس در این داستان موضوع "فلج" بودن در داستان خواهران را ادامه می‌دهد. راوی می خواهد نقش کابوی‌ها و سرخپوستان را با همکلاسی هایش بازی کند؛ او نیاز به "ماجراهای واقعی" دارد. اما او می‌داند که "ماجراهای واقعی" برای افرادی که در خانه می‌مانند وجود ندارد: آن‌ ماجراها باید در خارج از خانه جستجو شوند." همچنین بعد از مدتی احساس می کند که این نقش ها دیگر برایش جذاب نیستند و با خود واقعیتی را به همراه ندارند هر چند که معترف است جو دیلون باعث بیداری او بوده است:

"...اما کمی بعد از آنکه تاثیر مهارکننده مدرسه در من فروکش کرد، بار دیگر آن احساسات وحشی به سراغم آمد و تشنه فراری شدم که آن داستان های تاریخی بذر فکرش را در ذهن من کاشته بود. دیگر، آن زد و خوردهای بعد از مدرسه، درست مانند وظیفه کسالت بار مدرسه رفتن، برایم خسته کننده شده بود. من دوست داشتم یک ماجراجویی واقعی را تجربه کنم. اما ماجراجویی واقعی برای افرادی که در خانه می نشینند اتفاق نمی افتد: برای این ماجراجویی باید به محیط بیرون پا گذاشت."

همانطور که جویس در داستان "خواهران" به طور نمادین نظام دین را موجب به فلج شدن پدر فلین در نظر می گیرد، در داستان "یک برخورد" نیز مدرسه را دارای چنین کارکردی می بینید که بچه ها بدون هیچ ماجراجویی در آن به مرور زمان فلج می شوند.

بنابراین روای با دوستش ماهونی یک روز از مدرسه فرار می کنند. هر چند قرار بوده که این فرار سه نفره و به همراه دیلون باشد. اما دیلون می ترسد و سر قرار حاضر نمی شود. دیلون نماد فردی است که در دستگاه مذهب و آموزش فلج شده و به ماجراجویی تمایلی نشان نمی دهد و به دنیای کابوی ها و سرخپوست ها چسبیده و حاضر به تجربه‌ای فراتر از دنیای اطراف خود نیست. و دست آخر وارد دستگاه کشیشی می شود:

"وقتی خبر رسید که توی دستگاه کشیشی شغلی پیدا کرده هیچکس باورش نشد."

در بخش دیگری از داستان جویس سیطره فرهنگی کلیسای رومی را در نظام آموزشی ایرلند آن زمان را نشان می دهد:

"...وقتی پدر باتلر در حال شنیدن روخوانی بچه ها از روی چهار صفحه از تاریخ روم بود، لئو دیلون..."

راوی و ماهونی بعد از گشت و گذاری در دوبلین هر چند که به هدف خود نمی رسند در مزرعه ای توقف می کنند و به استراحت می پردازند و با مرد پیر منحرفی روبرو می شوند. مرد پیری با چشم های سبز[1] که وقتی در مورد پسرها صحبت می کند تحریک می شود و دست به خودارضایی می زند. او به کتاب‌های لرد لیوتن اشاره می‌کند، می ‌گوید:

"...برخی از کتابهای لرد لیوتن برای پسربچه ها خوب نیست."

اما نه به این دلیل که برای یک پسربچه درک آن خیلی سخت است، بلکه به این دلیل که موضوعات آن بیشتر جنسی است. ضمنا او به روابط عاشقانه آنها و اینکه چه تعداد دوست دختر دارند توجه نشان می دهد. دو رفتار از مرد پیر سر می زند. قبل و بعد از خودارضایی. در ابتدا در حال تعریف از دوران مدرسه و ابراز علاقه مندی به بازگشت به آن زمان است و بعد از آن عمل تخیلات خود را در مورد شلاق زدن بچه ها با لذت تعریف می کند. پیرمرد به روشنی توهمات جنسی را در مورد پسربچه سرگرم کننده می داند و توهمات سادیستیک خود در مورد شلاق زدن پسربچه ها را بیان می کند و گویی مجدد می خواهد به اوج لذت جنسی برسد.

[1] زمرد سبز نام مستعار جزیره ایرلند است و چشم های سبز نمادی از کشور ایرلند هستند.